، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

هانا قلب مامان و بابا

لباس عروس

هانا جونم عاشقه لباس عروسه واسه همین برای عروسی مصطفی پسر عموی مامان ما رفتیم به یه مزون لباس عروس تو گرگان و برات سفارش دادیم لباسو اینجا هم تازه از مزون گرفته بودیم لباستو و تو پوشیدیو داشتی کلی ذوق میکردی ...
22 تير 1393

دختر مریض مامان

الهی مامان بمیره برات مریض شدی اونم تب بالای 39 درجه خیلی هفته ی بدی بود مامان جونم پیشمون نبود واسه همین رفتیم پیشه عزیز جون 1 هفته ی تمام خیلی بهش زحمت دادیم خدا برامون حفظش کنه با عزیز بردیمت پیشه دکتر بچگیهای بابا مهران دکتر بهمون گفت باید حتما سرم وصل کنیم بهت خیلی برام سخت بود باید به دستت آنژوکت وصل میکردن ولی من اصلا دلشو نداشتم ولی چاره ای نبود برای خوب شدنت لازم بود نه من دل داشتم باهات بیام مطب دکتر نه عزیز جون برای همین تو با پدر جون رفتی تا برات آنژوکتو وصل کنن منم پایین مطب دکتر همش داشتم برات آیه الکرسی میخوندم تا زیاد دردت نیاد ولی وقتی تو و پدرجون از مطب اومدین بیرون پدرجون برات تعریف کرد که دخترم بر خلاف مامانش چقدر ق...
22 تير 1393

بعد از 32 سال

بعد از این همه سال یکهو دلم هوای پدرمو کرد نشسته بودمو داشتم به عکسه پدرم نگاه میکردم که یکهو دیدم اومدی اشکامو پاک کردی بهم میگی مامانی چرا گریه میکنی کی اذیتت کرد میگم هیشکی مامان ازت میپرسم این عکسه کیه بهم میگی پدربزرگه تو میگم نه پدر بزرگه شماست با تعجب بهم میگی پدر بزرگه منه و چندبار حرفتو تکرار میکنی تا جواب آره رو بهت دادم بعد شروع کردی به سوال پرسیدن که کجاست . چرا نیست بهت گفتم رفته پیشه خدا با اون عقله کوچیکت بهم میگی بهش بگو بیاد میگم نمیشه بازم میپرسی چی شد مرد میگم مریض شد میگی مگه هر کی مریض بشه مگه میمیره دیگه نمیدونم بهت چی بگم الهی مامان فدات بشه قیافت در هم رفت ناراحت شدی پشیمون شدم از حرفام الان دیگه وقتی عکس...
22 تير 1393

بدون عنوان

چند روز میشه همش ازم میپرسی بابا جون چی تو میشه؟ مامان جون چیه تو؟ دایی چیت میشه ؟ الهی فدات بشم که انقدر سوال تو ذهنته بهت میگم بابا جون بابای منه با تعجب نگام میکنی و چندبار تکرار میکنی باباجون باباته . بابا جون باباته بهت میگم آره بعد بهم میگی اگه باباته پس چرا صداش میکنی مهران چرا صداش نمیزنی بابا جون مامان فدای عقلت بشه ...
22 تير 1393