20 ماهگي و روزهاي عيد 1392
دختر مامان 20 ماهه شد
خيلي سخت گذشت اين 13 روز عيد بدون مامان جون تو خيلي دختر بدي شده بودي كشتي منو همش بهونه ميگرفتيهمه ميگفتن بيشتر بهونه گيريهات واسه دلتنگي از مامان جونته راستم ميگفتن از وقتي چشم باز كردي مامان جونت پيشت بود خدا مامان جونتو واسمون بزاره
وقتي ازت ميپرسيدم هانا مامان جون كجا رفت؟ميگفتي مكه
ميگم رفت مكه چيكار كنه؟ميگي زيارت فداي عقلت بشه مامان چقدر دوست داشتني شدي ماماني يه دنيا دوست داره روز به روز بيشتر عاشقت ميشم چقدر خوشمزه حرف ميزني ميخوام بخورمت اگه چيزي دستم باشه اونو بخواي بهم ميگي بده من-شعر تاب تاب عباسي رو كامل ميخوني.ميگم هانا ماشين بابا چيه؟ ميگي سنم (سمند)
كتاب داستانتو مياري ميگي مامان خون(بخون)-قوقولي بغل نازي نازي(ميگي بريم مرغو بغلش كنم و نازش كنم)
اساك بده(مسواك بده)-كش مشيك(كفش مشكي)-ميگم هانا بريم پارك چي سوار بشيم؟ ميگي تاب.سورسوره(سرسره).ماشين- مامانی بیا آبه(مامانی بیا آب بده)
از رنگها فقط آبي رو دوست داري کلا همه چيزاي كه دوست داري برات آبيه
هر وقت كمدتو باز ميكنم شلوارتو ميبيني ميگي ماماني شلوار هانايي پوش(بپوش) -از اول صبح كه بيدار ميشي ميگي كفش پوش كفشتو ميپوشي و ميگي بيون(بيرون)آماده اي واسه بيرون رفتن از خونه
تو يكي يه دونه ي ماماني تو نفسه مني دوست دارم يه دنيا بوس عزيز دلم