هانا و بازی با کلمات
سلام قلب مامان بلاخره طلسم شکسته شد و منم تونستم بیام برات چند خط بنویسم مامان وقت نداره خودت که میدونی مگه نه
الهی قربونت برم وقتی کاره بدی میکنی بهت میگم هانایی من باهات قهرم لبتی خوشگلتو کجو کوله میکنی و بهم میگی مگه من دخترت نیستم بهم میگی خودت دیشب به من گفتی من عشقتم من جیگرتم الان دیگه منو دوست نداری به جای اینکه بگی دیروز میگی {دیشب } الهی مامان فدای اون قلبه کوچیکو و مهربونت بشه
ماهی عیدمون مرد تو هم هر کسی رو میدیدی بهش میگفتی ماهیمون مرده شد
کلا جای فعل و فاعلو عوض میکنی جمله هات اینجوریه بهم میگی من سارا رو خیلی دوست ندارم هانا جونم همه ی کلمه ها درست میگه فقط نمیدونم چرا بشقابو نمیتونی بگی و به جاش میگی بشباق و همینطور مژه رو میگی لوژه
تولدم بود همش میومدی ازم میپرسیدی مامانی امروز تولدته بهت گفتم آره بعد ازت پرسیدم برام چی خریدی میگی میخرم برات ازت میپرسم از کجا بهم میگی از مغازه آقای حیدری ( یه مغازه سوپر مارکت سر کوچه خونه مامان جون) میگم برام چی میخری میگی عروسک