، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

هانا قلب مامان و بابا

هانا و بازی با کلمات

سلام قلب مامان بلاخره طلسم شکسته شد و منم تونستم بیام برات چند خط بنویسم مامان وقت نداره خودت که میدونی مگه نه الهی قربونت برم وقتی کاره بدی میکنی بهت میگم هانایی من باهات قهرم لبتی خوشگلتو کجو کوله میکنی و بهم میگی مگه من دخترت نیستم بهم میگی خودت دیشب  به من گفتی من عشقتم من جیگرتم الان دیگه منو دوست نداری به جای اینکه بگی دیروز میگی  {دیشب } الهی مامان فدای اون قلبه کوچیکو و مهربونت بشه ماهی عیدمون مرد تو هم هر کسی رو میدیدی بهش میگفتی ماهیمون مرده شد کلا جای فعل و فاعلو عوض میکنی  جمله هات اینجوریه بهم میگی من سارا رو خیلی دوست ندارم هانا جونم همه ی کلمه ها درست میگه فقط نمیدونم چرا بشقابو نمیتونی بگی و ب...
21 تير 1393

بدون عنوان

این کلاه و ژاکتو عزیز جونم وقتی بدنیا اومدی واست بافت قرار بود وقتی 6 ماهت شد اندازت بشه ولی هنوزم  که 2 سالو 3ماهت شده اندازت نیست هنوزم مثل بچگیت بی اشتها و دائم السیر هستی ...
16 آبان 1392

بدون عنوان

مامانو ببخش عزیزم بخاطر اینکه خیلی وقته نتونستم بیام و برات بنویسم تمام تابستون بخاطر کلاسایی که برامون گذاشته بودن اصلا وقتی باقی نمیموند هنوزم کلاسامون ادامه داره ولی دیگه قول میدم زوده زود بیام و برات بنویسم بلاخره وقتی 2 سالو 2ماهت شد تونستی خودت بری دستشویی از پوشک گرفتنت مثل از شیر گرفتنت خیلی سخت نبود خداروشکر . همه اینا بخاطر وجود پر مهره مامان جونته خدا برامون حفظش کنه   تو عکسات میبینی هیچ گل سری رو موهات نیست برای اینکه بیشتر از 2 ثانیه اجازه نمیدی روی سرت باشه همش میگی دردم میاد ببین چه ناز میخنده عسله من ...
16 آبان 1392